سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درباره وبلاگ


پیوندها
نویسندگان
  •  ()
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 24
  • بازدید دیروز: 32
  • کل بازدیدها: 221225








یک داستانی رو رهبر_انقلاب از مولوی نقل میکنه که خلاصه اش اینه:

تو شهری که هم مسلمونا و مسیحیا درش زندگی می‌کردن مؤذّن بدصدایی وارد محلّه‌ی

مسلمونا شد و چند وعده اذان گفت.

اون خیلی اذان را بد می‌گفت. یک روز مرد مسیحی از محلّه‌ای دیگر به محلّه‌ی مسلمونا

اومد و گفت: این مؤذّن شما کجاست؟

گفتند: چکارش داری؟

گفت: می‌خوام ازش تشکّر کنم که یک مشکل بزرگو حل کرد

راهنماییش کردن و آخر سر اون مؤذّنو پیدا کرد؛ شروع کرد ازش تشکر کردن

مؤذّن گفت: چرا ازم تشکّر می‌کنی؟

مسیحیه گفت: تو حقّی به گردن من داری که هیچکی همچین حقّی به گردن من نداره

و جریان از این قراره که:

من دختر جوونی تو خونه دارم. مدّتی بود این دختر جوون محبّت اسلام به دلش افتاده

بود و میخواست مسلمون شه هرکار کردیم به کلیسا بیاد نمی اومد و تو مراسم ما

شرکت نمی کرد و به عقاید مون بی اعتنایی می کرد. ما تو کارش مونده بودیم

دوسه روز پیش که تو اذان گفتی صدای تو رو این دختره شنید و گفت: این چیه؟

این صدای وحشتناک از کجاست؟

گفتیم: اذان مسلمانهاست.

از آن موقع ما راحت شدیم و کلا محبت اسلام از دل این دختره رفت و حالا هم برگشته

و داره زندگی عادی خودش رو می کنه و به کلیسا میاد و مراسم را انجام می ده و ما این رو مدیون تو ایم

رهبری بعد نقل این داستان میگن که:

بارها من به خودم و به دوستانم گفته ام: ما آن مؤذن بدصدا نباشیم که عشق به اسلام را در دلها فرو بنشانیم

و به استفهام عظیم که در دنیا برای معرفت اسلام به وجود آمده است با منکر و زشتی پاسخ بدهیم.

این وظیفه ماست. چه کسی در دنیا چنین مسئولیتی دارد؟!


 




موضوع مطلب :


پنج شنبه 96 فروردین 3 :: 11:20 صبح ::  نویسنده : منتظر